Join today and start reading your favorite books for Free!
Rate this book!
Write a review?
این یکی از عریانترین کتابها در مورد جنگ 8 ساله بود همه یزدان ها سر سجاده نیستند و بعضی هاشون دارند از گرمازدگی روی خاک از حال می روندسربازانی که فحش میدادن و دنبال راهی بودن که از جنگ فرار کننو بدون آب و لبی خشک در جاده ها جان میدادندسربازانی روزها رو می شمردن تا زودتر خدمتشون تموم شهو برگردن پیش خانواده هاشون این کتاب به سبک سیال ذهن نوشته شده و بخاطر غیر خطی بودن داستان، اینقدر رویا و واقعیت و زمان های امروز و گذشته و آینده باهم قاطی میشن که آدم چندبار باید داستانو تو ذهنش مرور کنه و هرکدومشون...
باز هم رئالیسم جادویی، باز هم سیلان ذهن و تداعی آزاد، باز هم شکستهای زمانی و روایت مبهم و راوی دوم شخص و ... انگار ناف نویسنده ایرانی را با همین چند طرفند داستان نویسی بریده اند، انگار این همه تمهیداتی است که راه صعب العبور نوشتن یک داستان درست و درمان و سرراست را هموار میکند تا فرز و تیز تر بشود از داستان فرار کرد، آن هم با این توجیه که همه اینها برای گریز از کلیشه است اما به قیمتِ دوباره در دام کلیشه افتادن و این تعلق خاطر و تبی که بین نویسندگان ایرانی چه وطنی چه مهاجر موج میزند برای این سبک ن...
اولین کتابی که در مورد جنگ ایران و عراق خوندم و متعجبم چطور مجوز گرفته. اما حیرتم محدود به این نیست، تصویری در طول سالیان رسانههای عمومی و دولتی از جنگ و جبهه ساختهاند و این تصویر فروریخت. البته مدتها بود که متزلزل شده بود.حس دیگرم در زمان خوندنش ترس بود. برای کسی که در سال قطعنامه به دنیا اومده، در دورترین نقطه از جبهه و مطلقا هیچ تصوری از منطقه جنگزده نداشتم ترسیدم. از خون، از گرمای هوا، از دشمن، از آژیر قرمزنمیدونم دقیقا چرا اما در بهتم!
فرض کنید این کتاب یه نوزاد چند ماههست که تازه شیرش رو خورده و شما بغلش کردید و سرش رو گذاشتید روی شونهتون و آروم هی تپ تپ میزنید پشت این بچه که آروغش رو بزنه و راحت بشه. ناگهان این بچه همراه با آروغ رو شونهتون قی میکنه. اگه بچه رو بذارید کنار و شونهتون رو نگاه کنید میبینید این بچه کلی «تکنیک» قی کرده روتون.فقط میتونم بگم حیف. این آدم (حسین مرتضائیان آبکنار) معلومه که بلده قصه بگه. معلومه که «بلده». اما بزرگترین مشکلش اینه که خواسته «هر چی» بلده رو تو هشتاد صفحه جا بده. پنج شیش بخش ابتدا...
خاطراتی هستندکه دیگر رهایم نمی کنند خاطراتی هستند که خود را با میخ به جمجمه ام کوبیده انددوستانم خود را زمین گذاشته بودندتا تفنگ هاشان را بردارنددوستانم رفته بودند آن سوی مرزها بمیرندبچه ها به بندناف های شان چنگ می زدندتا به دنیا نیایند ما رو به آسمان دعا می کردیم و از آسمان بُمبمی باریدگروس عبدالملکیانچقدر واگویه های پریشان مرتضا دردناک و وحشتناک بود و زهرش تا مغز استخوان رسوخ میکرد .
کتاب "عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می چکه قربان" پر از تکنیک است. اما نویسنده این تکنیک ها را در جهت فرم به کار می برد و از نظر فرم گرایی کار نمونهی خوبی از داستان های ایرانی است. موضوع کتاب را هم اگر در نظر بگیریم - که روایتِ دیگری از آدم ها و سرباز های جنگ است و البته روایت مینیمالی است- از داستان های خوب ایرانی است که این اواخر خوانده ام.
"عقرب روی پله ها..." رمان بسیار کوتاهی درباره جنگ ایران و عراق است. این رمان از برشهای کوتاه و به ظاهر جدایی تشکیل شده که مجموع آنها تبدیل به یک داستان می شود. داستانی که در نهایت اختصار، تصویری واقعی از وضعیت سربازان وظیفه در جنگ ارائه می دهد که با تصویر معمول و رایج از جبه های جنگ تفاوت فاحش دارد. جنگ در این کتاب مقدس نیست. رزمنده کتاب به اجبار در جنگ حضور دارد و ضربه های بیرحمانه باتوم دژبانها بر سر سربازان فراری و حتی به رگبار بستن شان، آنها را در جنگ نگه داشته. بی رحمی، هرج و مرج، رشوه گیری...
کل کتاب و تصویرها و آدمهاش به کنار، حسی که بعد از خوندن هر بخش میاد سراغ آدم و یادت میاد «تمام صحنههای این رمان واقعیست»...
كوبنده ترين جمله اين كتاب جمله آغازين آن است : تمام صحنه هاي اين كتاب واقعي است ... مو به تنم راست كرد ...
نقل قول مستند: با پسرم رسیدیم به حرف جنگ ایران و عراق و براش از بمباران و حالت آژیر قرمز گفتم. روی یوتوب سرچ کردم آژیرقرمز که گوش کنه و در کمال ناباوریِ خودم، وقتی چند ثانیه از صدای گوینده و آژیر گذشت به طور غیر ارادی {داشتم} گریه میکردم. خیلی عجیب بود برام که چطور درد از عمق به سطح، اونطور سریع اومد بالا. قطار روی پلههای راه آهن اندیمشکاین کتاب با فضاهای فراواقعی و ایجازش، خوراکِ آدمهای تأویل کنی مثل منه که دوست دارن هر چیزی رو به یه چیز دیگه ربط بِدَن. از جلد خاکی رنگش که منُ یاد م...
لعنت به تمام صحنه های این رمان که واقعی است ... نمی دونم درست چند بار کتاب رو پرت کردم یک گوشه و دوباره با وحشت با ترس با اندوه با درد با درد با درد با درد با درد درد درد درد درد درد درد درد درد درد درد درد درد درد بر داشتمش .... کتاب رو فقط با نگاه دنبال کردم سرسری بدون اینکه بخوام عمیق بشم ، توانایی این رو در خودم نمی دیدم که حتی ذره ای بخوام در خوندن سطور مکث کنم یا عمیق بشم . برای من این کتاب یک عنوان بیشتر ندارد " وقتی که داریم از کشتار دسته جمعی حرف می زنیم از چه حرف می زنیم ؟ " اینجا همه
عنوان: عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان؛ حسين مرتضائیان آبکنار؛ تهران، نشر نی، 1385، در 83 ص؛
من دوست دارم درباره جنگ بدانم. بیشتر از اینکه میدانم و از زاویههای مختلف. برای همین است که کتابهای روایت را این قدر دوست دارم و تا حالا صد بار اینجا دربارهشان نوشتهام. اگر داستان یا مجموعه داستانی هم ببینم که موضوعش جنگ باشد، دوست دارم بخوانم. مثل تو میگی من اونو کشتم؟ نوشته احمد غلامی و حالا عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان! و البته من داستان با پیرنگ جنگ به نسبت خیلی کم دیدهام -به خدا هشت سال جنگیدن اتفاق کوچکی نیست، به خوب و بدش کار ندارم.این آخری را
3.5 "کمی آن طرفتر کِنار کُناری دژبانی با باتوم میکوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، میکوبید توی سر سربازی که به زانو نسشته بود، میکوبید میکوبید میکوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود...ا" کتابی هذیانگونه از مصائب و بیپناهیهای همه سربازانی که اگر نمیرن انگار وظیفشون رو کامل انجام ندادن.پ.ن: از اسم کتاب خیلی خوشم اومد و خیلی هم تناسب داشت 👌
مریضم کرد.پنج ستارهی مجزای دیگر برای صفحات ۶۱ تا ۶۳
یک داستان ضعیف چرا با آنهمه هیاهوی سیاسی میتواند این همه شهرت و مقبولیت به دست بیاورد؟ تنها فرض خوشبینانه م اینست که در نیمه اول دهه هشتاد، روایت سوررءال و قسمتهای سیال راوی خواب، کمسابقه و جالب بوده، که باز در این صورت هم باید افسوس خورد بر حیرتزدگی همیشه داستان نویسی معاصر.
زدودن کلیشه از مفهوم و فضای جنگ بین ایران و عراق. شخصیت های ملموس و ایجاد موقعیت برای همذات پنداری مخاطب با آنها. توجه به فرم، تکنیک و تعلیق این اثررا تبدیل می کند به یک شاهکار ادبی معاصر .
ساختار سینمایی و اپیزودی و وهم آلودش خیلی ذهنی شده بود و این خرابش می کرد.البته که داستان بیشتر روی تصویر و فضاسازی متکیه اما خب این گاهی مخاطب رو ازار می ده. من خودم بعضی فصل ها رو خیلی دوست داشتم و برخی رو نه.در این که روایت متفاوتی از جنگه درش شکی نیست.
ریویو ربطی ب محتوای کتاب ندارد...با کسی که وارد خانه ام شده ؛ تمام وسایل زندگی ام را نابود کرده ؛ به زنان خانه تجاوز کرده؛ و قصد رفتن ندارد؛ چه کنم؟؟حق دفاع ندارم؟؟ اگر برای بودنم برای خانه ام برای زندگی خانواده ام تلاش نکنم، خودم راخواهم بخشید؟؟جنگ یا دفاع؟؟؟ مسئله اینست که من آغاز گر تهاجم و تصرف نبودم. من فقط از حریمم دفاع کردم
ظاهرا خیلی از بزرگواران اینجا از کتاب خوششون اومده بود. من هم از اینکه یاداوری کرده بود جنگ ما همه جاش قشنگ نبوده خوشم اومد. ولی از ذهن سیال بودنش نه. بنظرم استفاده ی بیجا از ذهن سیال مثل استفاده ی بیجا از دوربین روی دست توی سینماست که میتونه به اثر بشدت ضربه بزنه. من این نوع روایت رو نپسندیدم متاسفانه.نمره ای که میخوام بدم 2.5 ستاره ست که گودریدز این امکان رو نداره
۱. چقدر با تصورات من از جنگ همخوانی داشت٬ من همیشه هشت سال دفاع مقدس صلوات الله علیه رو این شکلی که تو این کتاب تصویر شده میدیدم و چقدر تعجب برانگیز بود٬ خوندن این کتاب۲. غیر از ذهن سیال و شیوه قشنگ داستان نویسی، چقدر خوب تصویر شده بود مرتضا٬ یه شخصیت بای پولار که یکی از شخصیت هاش که سیاوش باشه شهید میشه و خودش به خونه بر میگرده
ساختار داستان ، استفاده از عناصر پست مدرن ، اعتراضها و توصیف های بی پروا و شجاعانه داستان قابل تحسین است. در کل داستان موضوعی بسیار ناراحت کننده اما تاثیر گذاری داره.
جدای از فرم و ساختارِ قویِ کتاب، تقدس زدایی از جنگ و نشان دادنِ درد و رنجِ انسان های گرفتارشده و تا ابد زخمیِ جنگ را بسیار دوست داشتم.
نگاه متفاوتش به پدیده جنگ ، تجربه ی جالب و خوبی بود ولی ساختارش یه جوری گیج کننده به نظر میومد انگار هنوز خیلی جای کار داشت. توهم و واقعیت اینقد با هم مخلوط شده بود که اجازه نداد آن چنان از خوندنم لذت ببرم...شاید باید یک بار دیگه بخونمش
ادبیات دفاع مقدس وقتی تمام چارچوب های رایج و تابو ها رو بشکنه اثری کم نظیر میشه که این رمان جزو معدود آثار ساختار شکن در مورد جنگ ایرانه. فضایی از جبه رو نشون میده که خیلی خیلی مغفول مونده و کسی بیانش نکرده.
«تمام صحنه های این رمان واقعی است»روایت صحنه هایی مثل وجود اعتیاد، همجنسگرایی، رشوه خواری، ترس از جنگ و اجبار به جنگیدن بین رزمندگان ایرانی در فضای تقدیس شده جنگ هشت ساله، اونقدر جسورانه بود که بشه خوندن کتاب رو توصیه کرد.در مورد فرم و تکنیک های روایی داستان، بنظرم انتخاب روایت غیرخطی خیلی هوشمندانه بود اما در مقاطعی با توجه به حجم کم کتاب، این جابجایی زوایای دید و دگرگونی روایت ها و وجود جریان سیال ذهنی که گاه و بیگاه به کار بسته شده بود، در خدمت داستان نبود و شاید حتا برای خواننده غیر حرفه ای
جنگجنگ لعنتی و تمام کابوسهایش.شاید بعد از گذشت این همه سال تازه اجازه داشته باشیم از دفاع «مقدس» فاصله بگیریم و از کثافتی که زندگی همهمان را نابود کرد حرف بزنیم..اگر سایه مقدسشان را از سر جنگ بر میداشتند به اندازه ادبیات آلمان بعد از جنگ حرف داشتیم برای گفتنحرفهایی که همهشان بغض شدهاند
از كتابهاي خوبي است كه در زمينهي ادبيات داستاني جنگ نوشته شده و آن كليشههاي رايجي كه در بين آثار جنگ وجود دارد در اين كتاب به چشم نميخورد. اين كتاب براي نويسندهاش جوايزي نيز به ارمغان آورد و توقيف را نيز همچنين
واقعا عالی بود، به همه دوستان پیشنهاد میکنم که این کتاب رو حتمن بخونن.
یک داستان بلند با موضوع جنگ. اول بگویم که قصدم دانلودش نبود! اما وقتی دیدم توی بازار کتاب نمی شود خریدش و از روند خرید از ناکجا هم سر در نیاوردم به ناچار دانلودش کردم (مجبور بودم، می فهمی؟!)به نظرم در اصل به خاطر این که از معدود نوشته های متفاوت در مورد جنگ ایران و عراق است، این همه از آن استقبال شده است. مسئله این جاست که طبیعتن در زمان جنگ، حرف زدن از صلح چندان وجهی ندارد. کسی حمله کرده است و ما باید به دفاع بپردازیم. داریم کشته می شویم پس طبیعی است که می کشیم. اسلحه به رویمان کشیده اند، پس به...