Read Anywhere and on Any Device!

Subscribe to Read | $0.00

Join today and start reading your favorite books for Free!

Read Anywhere and on Any Device!

  • Download on iOS
  • Download on Android
  • Download on iOS

توپ شبانه

توپ شبانه

جعفر مدرس‌صادقی
2.8/5 ( ratings)
چراغ کشتی‌های بزرگی که خیلی دور از ساحل، ردیف، ایستاده بودند کنار هم روشن بود. چندتا کشتی کوچک‌تر توی فاصلهٔ بین ساحل و کشتی‌های بزرگ ایستاده بودند که چراغ آن‌ها هم روشن بود. یک قایق موتوری به موازات ساحل داشت می‌آمد به سمت ما، بعد راه خودش را کج کرد و رفت به سمت کشتی‌ها. دو نفر توی قایق بودند که بارانی‌های زرد لیمویی شب‌نما تن‌شان بود که کلاه‌های گشادی هم داشت. می‌رفتند پیش آن کشتی‌های اولی. شاید هم پیش آن کشتی‌های بزرگ‌تر که همیشه همان‌جا لنگر می‌انداختند و جلوتر نمی‌آمدند. شاید نمی‌شد. شاید اصلن قرار نبود بیایند جلوتر. اصلن به من چه؟ دلم می‌خواست توی همان قایقی بودم که داشت می‌رفت به سمت کشتی‌ها. دلم می‌خواست بدانم که آن دو نفر داشتند می‌رفتند به سمت کشتی‌ها که چی بشه؟ شاید یکی از آن دو نفر ناخدای یکی از همان کشتی‌ها بود و داشت می‌رفت توی کشتی خودش تا فردا صبح زود به‌سلامتی راه بیفتد به سمت خدا می‌داند کجا. دلم می‌خواست می‌دانستم کجا می‌رفت. دلم می‌خواست یکی از آن دو نفر بودم. اما نمی‌دانستم دلم می‌خواست کدام یکی بودم. ناخدا یا اون‌یکی؟ دلم می‌خواست هر دو نفر بودم…
Language
Persian
Pages
168
Format
Paperback
Publisher
مرکز
Release
September 17, 2022
ISBN 13
9789643059934

توپ شبانه

جعفر مدرس‌صادقی
2.8/5 ( ratings)
چراغ کشتی‌های بزرگی که خیلی دور از ساحل، ردیف، ایستاده بودند کنار هم روشن بود. چندتا کشتی کوچک‌تر توی فاصلهٔ بین ساحل و کشتی‌های بزرگ ایستاده بودند که چراغ آن‌ها هم روشن بود. یک قایق موتوری به موازات ساحل داشت می‌آمد به سمت ما، بعد راه خودش را کج کرد و رفت به سمت کشتی‌ها. دو نفر توی قایق بودند که بارانی‌های زرد لیمویی شب‌نما تن‌شان بود که کلاه‌های گشادی هم داشت. می‌رفتند پیش آن کشتی‌های اولی. شاید هم پیش آن کشتی‌های بزرگ‌تر که همیشه همان‌جا لنگر می‌انداختند و جلوتر نمی‌آمدند. شاید نمی‌شد. شاید اصلن قرار نبود بیایند جلوتر. اصلن به من چه؟ دلم می‌خواست توی همان قایقی بودم که داشت می‌رفت به سمت کشتی‌ها. دلم می‌خواست بدانم که آن دو نفر داشتند می‌رفتند به سمت کشتی‌ها که چی بشه؟ شاید یکی از آن دو نفر ناخدای یکی از همان کشتی‌ها بود و داشت می‌رفت توی کشتی خودش تا فردا صبح زود به‌سلامتی راه بیفتد به سمت خدا می‌داند کجا. دلم می‌خواست می‌دانستم کجا می‌رفت. دلم می‌خواست یکی از آن دو نفر بودم. اما نمی‌دانستم دلم می‌خواست کدام یکی بودم. ناخدا یا اون‌یکی؟ دلم می‌خواست هر دو نفر بودم…
Language
Persian
Pages
168
Format
Paperback
Publisher
مرکز
Release
September 17, 2022
ISBN 13
9789643059934

Rate this book!

Write a review?

loader