راه دراز بود، و من از تپه ماهوری برآمدم و در شيب، چشماندازم دشت سبز گندم بود با گلهای زرد و سفيد اينجا و آنجا. خورشيد هم جايی بود، نمیديدمش، يکی دو درخت هم آن پايين زير آفتاب عرق میريخت. چشمم دنبال نهری بود که آبی به صورتم بزنم، و در فکر آينه بودم. بيش از هر چيزی دنبال آينه میگشتم. میدانستم سر و وضعم بههم ريخته است، و تا به تو برسم چقدر بايستی راه میرفتم.
.
.
.
http://maroufi.malakut.org/archives/2... متن
.
.
.
http://www.gahshenood.com/?p=2555 نسخه صوتی
راه دراز بود، و من از تپه ماهوری برآمدم و در شيب، چشماندازم دشت سبز گندم بود با گلهای زرد و سفيد اينجا و آنجا. خورشيد هم جايی بود، نمیديدمش، يکی دو درخت هم آن پايين زير آفتاب عرق میريخت. چشمم دنبال نهری بود که آبی به صورتم بزنم، و در فکر آينه بودم. بيش از هر چيزی دنبال آينه میگشتم. میدانستم سر و وضعم بههم ريخته است، و تا به تو برسم چقدر بايستی راه میرفتم.
.
.
.
http://maroufi.malakut.org/archives/2... متن
.
.
.
http://www.gahshenood.com/?p=2555 نسخه صوتی