«مَحمَت نُصرَت» معروف به عزیز نسین، مترجم و طنز نویس توانای اهل ترکیه است. او نویسندگی را از سال 1945 با مقاله نویسی در مجلات شروع کرد. بدون شک طنزنویسی یکی از مشکلترین رشتههای ادبیات جهانی است که کمتر نویسندهای میتواند در این راستا به طور کامل موفق عمل کند اما عزیز نسین با قلم خود سالهای زیادی علیه ظلم و استبداد نوشت و ظالمان را به سخره گرفت. او با آثار جاودانیاش مرزها را در هم نوردید و به نویسندهای فراملیتی تبدیل شد. عزیز نسین میگفت: برای من هیچ حدو مرزی متصور نیست و با قلم خود در هر جای دنیا نالهای از انسانها بشنوم آن را به قلم خواهم کشید و به گوش همه جهانیان خواهم رساند. بخشی از متن کتاب دیوانه ای بالای بام: همه اهل محل خبردار شده بودند: «یه دیوونه رفته روی هره پشتبوم وایستاده!» کوچه پر از آدمهایی شده بود که برای تماشای دیوانه آمده بودند. پلیسها اول از کلانتری، بعد هم از مرکز سر رسیدند. پشت سرشان مأمورهای آتشنشانی آمدند. مادرِ دیوانهای که رفته بود بالای پشتبام التماس کنان میگفت: «پسرم، عزیزم، بیا پایین... قربونت برم... یالله قند و عسلم، بیا پایین!» دیوانه میگفت: «منو کدخدا کنین تا بیام پایین، اگه کدخدا نکنین خودمو از این بالا پرت میکنم پایین!» مأمورهای آتشنشانی زود برزنت نجات را باز کردند تا اگر دیوانه خودش را پایین انداخت، بتوانند بگیرندش. نُه مأمور آتشنشانی از بس با برزنت نجات دور آپارتمان گشته بودند، خیس عرق شده بودند.»
این کتاب صوتی را می توانید از سایت های آوانامه و آدیولیب دریافت کنید:
AvaNameh.com
AudioLib.ir
«مَحمَت نُصرَت» معروف به عزیز نسین، مترجم و طنز نویس توانای اهل ترکیه است. او نویسندگی را از سال 1945 با مقاله نویسی در مجلات شروع کرد. بدون شک طنزنویسی یکی از مشکلترین رشتههای ادبیات جهانی است که کمتر نویسندهای میتواند در این راستا به طور کامل موفق عمل کند اما عزیز نسین با قلم خود سالهای زیادی علیه ظلم و استبداد نوشت و ظالمان را به سخره گرفت. او با آثار جاودانیاش مرزها را در هم نوردید و به نویسندهای فراملیتی تبدیل شد. عزیز نسین میگفت: برای من هیچ حدو مرزی متصور نیست و با قلم خود در هر جای دنیا نالهای از انسانها بشنوم آن را به قلم خواهم کشید و به گوش همه جهانیان خواهم رساند. بخشی از متن کتاب دیوانه ای بالای بام: همه اهل محل خبردار شده بودند: «یه دیوونه رفته روی هره پشتبوم وایستاده!» کوچه پر از آدمهایی شده بود که برای تماشای دیوانه آمده بودند. پلیسها اول از کلانتری، بعد هم از مرکز سر رسیدند. پشت سرشان مأمورهای آتشنشانی آمدند. مادرِ دیوانهای که رفته بود بالای پشتبام التماس کنان میگفت: «پسرم، عزیزم، بیا پایین... قربونت برم... یالله قند و عسلم، بیا پایین!» دیوانه میگفت: «منو کدخدا کنین تا بیام پایین، اگه کدخدا نکنین خودمو از این بالا پرت میکنم پایین!» مأمورهای آتشنشانی زود برزنت نجات را باز کردند تا اگر دیوانه خودش را پایین انداخت، بتوانند بگیرندش. نُه مأمور آتشنشانی از بس با برزنت نجات دور آپارتمان گشته بودند، خیس عرق شده بودند.»
این کتاب صوتی را می توانید از سایت های آوانامه و آدیولیب دریافت کنید:
AvaNameh.com
AudioLib.ir