کتاب مصور حاضر، داستانی تخیلی است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی و نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «یک شهر بود که آدمهایش خیار بودند، همه سبز سبز. تا اینکه یک روز، یک خیار به دنیا آمد. اما خیار به دنیا آمده سبز نبود. زرد بود. زرد زرد. پدر و مادر خیار نمیدانستند چهکار کنند. آنها خیار را رنگ کردند، شد سبز سبز. خیار سبز، رفت توی کوچه. باران بارید. همه چتر داشتند. اما خیار سبز چتر نداشت. باران رنگش را شست و برد. خیار شد زرد زرد، پدر و مادر خیار گفتند: چهکار کنیم؟ آنوقت دور بدنش نوار سبز پیچیدند، خیار زرد شد سبز، سبز سبز. خیار سبز، رفت توی کوچه تا با بقیه خیارها بازی میکند».
کتاب مصور حاضر، داستانی تخیلی است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی و نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «یک شهر بود که آدمهایش خیار بودند، همه سبز سبز. تا اینکه یک روز، یک خیار به دنیا آمد. اما خیار به دنیا آمده سبز نبود. زرد بود. زرد زرد. پدر و مادر خیار نمیدانستند چهکار کنند. آنها خیار را رنگ کردند، شد سبز سبز. خیار سبز، رفت توی کوچه. باران بارید. همه چتر داشتند. اما خیار سبز چتر نداشت. باران رنگش را شست و برد. خیار شد زرد زرد، پدر و مادر خیار گفتند: چهکار کنیم؟ آنوقت دور بدنش نوار سبز پیچیدند، خیار زرد شد سبز، سبز سبز. خیار سبز، رفت توی کوچه تا با بقیه خیارها بازی میکند».