محمدمنصور هاشمی، نویسنده و پژوهشگر است. مجموعه داستان به هم پیوسته «زنگ هفتم» اثری است در حول و حوش سالهای دهۀ شصت.
هاشمی در این مجموعه داستان قطعاتی از سرنوشت نسلِ خود را روایت کرده که انبوهی ماجرا از سر گذراندند و به بسیاری از سوالهایشان پاسخ داده نشد.
سوالهایی از این جمله که بازگشت به گذشته و پرسیدن از تصاویر از یاد رفته و مصادیق فراموششده چه وضعیتی را برای او و شخصیتهای دیگر رمانش رقم میزند. شیوه روایی او کاملا رئالیستی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «هر چی بود تا زیر پل سیدخندان رفتم، اما سراغ تاکسیها نرفتم. در یک لحظه تصمیم گرفتم. چه حسی بود؟ رهایی؟ غرور؟ آینده برق میزد. دیگر لازم نبود. دیگر لازم نبود آن پرچم همیشه براق را ببینم و با پرچمهای کهنهی روبهروی دانشکدهی ادبیات مقایسهشان کنم. میرفتم دانشگاه. سلانهسلانه شریعتی را قدم زدم به طرف پایین. گفتم تا هر جا حال داشتم. تا خود انقلاب پیاده قدم زدم. نه فقط آن جلسه را نرفتم، که جلسههای بعدی را هم نرفتم. نمیدانم چرا. علتش هر چی بود، فکر میکردم دیگر نیازی نیست بروم».
محمدمنصور هاشمی، نویسنده و پژوهشگر است. مجموعه داستان به هم پیوسته «زنگ هفتم» اثری است در حول و حوش سالهای دهۀ شصت.
هاشمی در این مجموعه داستان قطعاتی از سرنوشت نسلِ خود را روایت کرده که انبوهی ماجرا از سر گذراندند و به بسیاری از سوالهایشان پاسخ داده نشد.
سوالهایی از این جمله که بازگشت به گذشته و پرسیدن از تصاویر از یاد رفته و مصادیق فراموششده چه وضعیتی را برای او و شخصیتهای دیگر رمانش رقم میزند. شیوه روایی او کاملا رئالیستی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «هر چی بود تا زیر پل سیدخندان رفتم، اما سراغ تاکسیها نرفتم. در یک لحظه تصمیم گرفتم. چه حسی بود؟ رهایی؟ غرور؟ آینده برق میزد. دیگر لازم نبود. دیگر لازم نبود آن پرچم همیشه براق را ببینم و با پرچمهای کهنهی روبهروی دانشکدهی ادبیات مقایسهشان کنم. میرفتم دانشگاه. سلانهسلانه شریعتی را قدم زدم به طرف پایین. گفتم تا هر جا حال داشتم. تا خود انقلاب پیاده قدم زدم. نه فقط آن جلسه را نرفتم، که جلسههای بعدی را هم نرفتم. نمیدانم چرا. علتش هر چی بود، فکر میکردم دیگر نیازی نیست بروم».