به عنوان یک عصبروانشناس، به این نتیجه رسیدهام رفتارهای اجتماعی و روانی نابهنجاری که روانشناسان آن را نتیجهی محرومیت «مادریـاجتماعی» میدانند تا حد زیادی حاصل نوع خاصی از محرومیت بدنی به نام «محرومیت حسیتنی» است. این کلمه، منحصراً به حواس لامسه و حرکتِ بدن اشاره دارد و حواس بینایی، شنوایی، بویایی، و چشایی را شامل نمیشود. بر این باورم که محرومیت از تماس بدنی، لمس، و حرکت، علت ریشهای بسیاری از آشفتگیهای روانی از جمله رفتارهای افسردگی و اوتیستیک، بیشفعالی، انحرافات جنسی، مصرف مواد روانگردان، خشونت و پرخاشگری است.
اگر ما از فراوانی رفتارهای خشونتآمیز، منزجر و پریشانخاطریم، و در فکر راه علاجی برای این روند هستیم، باید برای انسانها محیطی از نظر حسیتنی غنی فراهم کنیم تا مغز بتواند به شکلی سالم رشد و عمل کند و در نتیجه، فرد بتواند به سوی رفتارهای سالم و صلحآمیز گام بردارد.
راه ریشهای برای پایاندادن به خشونت بدنی، خشونت بدنی نیست، بلکه تأمین لذت بدنی کافی در قالب روابط انسانی معنادار است. مطالعات آزمایشگاهی انجامشده روی حیوانات نیز این موضوع را تایید میکند. برای نمونه، حیواناتی که به مدت طولانی از امکان لمس یکدیگر و حرکت محروم میشوند شروع به آسیبزدن و زخمیکردن خودشان میکنند. این محرومیت باعث میشود درک این حیوانات از مفهوم درد مختل شود، و همینطور نسبت به لمسشدن توسط دیگران نیز بیزاری نشان دهند. به این طریق، آنها دقیقاً از همان چیزی دور میمانند که برای درمان به آن نیاز دارند. در این شرایط، یکی از دمدستترین گزینههای جبرانی برای رفع تنش ایجادشده، توسل به خشونت بدنی علیه خود و/یا دیگران است. چنین میشود که نهایتاً، توسل به خشونت بدنی و ایجاد درد، تبدیل به نوعی تسکین و تخلیهی پرهزینه و آسیبزا برای کسانی میشود که از لذت حسیتنی محروم ماندهاند.
به عنوان یک عصبروانشناس، به این نتیجه رسیدهام رفتارهای اجتماعی و روانی نابهنجاری که روانشناسان آن را نتیجهی محرومیت «مادریـاجتماعی» میدانند تا حد زیادی حاصل نوع خاصی از محرومیت بدنی به نام «محرومیت حسیتنی» است. این کلمه، منحصراً به حواس لامسه و حرکتِ بدن اشاره دارد و حواس بینایی، شنوایی، بویایی، و چشایی را شامل نمیشود. بر این باورم که محرومیت از تماس بدنی، لمس، و حرکت، علت ریشهای بسیاری از آشفتگیهای روانی از جمله رفتارهای افسردگی و اوتیستیک، بیشفعالی، انحرافات جنسی، مصرف مواد روانگردان، خشونت و پرخاشگری است.
اگر ما از فراوانی رفتارهای خشونتآمیز، منزجر و پریشانخاطریم، و در فکر راه علاجی برای این روند هستیم، باید برای انسانها محیطی از نظر حسیتنی غنی فراهم کنیم تا مغز بتواند به شکلی سالم رشد و عمل کند و در نتیجه، فرد بتواند به سوی رفتارهای سالم و صلحآمیز گام بردارد.
راه ریشهای برای پایاندادن به خشونت بدنی، خشونت بدنی نیست، بلکه تأمین لذت بدنی کافی در قالب روابط انسانی معنادار است. مطالعات آزمایشگاهی انجامشده روی حیوانات نیز این موضوع را تایید میکند. برای نمونه، حیواناتی که به مدت طولانی از امکان لمس یکدیگر و حرکت محروم میشوند شروع به آسیبزدن و زخمیکردن خودشان میکنند. این محرومیت باعث میشود درک این حیوانات از مفهوم درد مختل شود، و همینطور نسبت به لمسشدن توسط دیگران نیز بیزاری نشان دهند. به این طریق، آنها دقیقاً از همان چیزی دور میمانند که برای درمان به آن نیاز دارند. در این شرایط، یکی از دمدستترین گزینههای جبرانی برای رفع تنش ایجادشده، توسل به خشونت بدنی علیه خود و/یا دیگران است. چنین میشود که نهایتاً، توسل به خشونت بدنی و ایجاد درد، تبدیل به نوعی تسکین و تخلیهی پرهزینه و آسیبزا برای کسانی میشود که از لذت حسیتنی محروم ماندهاند.